12+1

تعرفه تبلیغات در سایت
عنوان عکسعنوان عکسعنوان عکسعنوان عکس
عنوان عکسعنوان عکسعنوان عکسعنوان عکس
عنوان عکسعنوان عکسعنوان عکسعنوان عکس
عنوان عکسعنوان عکسعنوان عکسعنوان عکس
عنوان عکسعنوان عکسعنوان عکسعنوان عکس

دلم تنگ شد.... برای چغلی کردن ازش پیش مادرم....
نویسنده : بازدید : 2 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:15
برچسب‌ها :

هربار که غر میزدم درباره اینکه خسته میشم ظرفارو بشورم و پ اهل ظرف شستن نیست میگفت "حالا تو ازدواج کن برو سرو خونه زندگیت من کادوی خونه مبارکی برات ماشین ظرفشویی میخرم"

ازدواج کردم و سر خونه زندگیمم الان... چرا سر قولت نموندی؟ :(

+ با گذشت بیشتر از یکسال هنوز دلم برات تنگ میشه...
+ هر وقت ماشین ظرفشویی میبینم یادت میفتم و دلم میگیره :(

نویسنده : بازدید : 4 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 14:00
برچسب‌ها :
هیچوقت نخواستم جای کسی باشم... یا هیچوقت به خودم اجازه ندادم به کسی بگم "خوش به حالت .... " اما گاهی وقتا به کسایی که مادرشون هنوز زندس و هواشونو داره حسودیم میشه... یا حتی به همکارام وقتی از مادرشون و غذا درست کردنشون براشون که بیارن سرکار صحبت میکنن... یا وقتایی که از دست مادرشون ناله میکنن تو دلم میگم " چه قدر نشناس... همینکه مادرت زندس باید قدرشو بدونی..."انگار ما آدما عادت کردیم تا وقتی یه شخص یا یه چیز رو از دست ندادیم، قدرش رو ندونیم... مثالش همین نیست که به جای گل خریدن برای آدمای زنده هر هفته برای کسایی که زیرخاکن گل میخریم و سر خاکشون میذاریم و هر هفته به دیدنشون میریم؟وقتی گل رو سرخاک مادرم میذارم به این فکر میکنم که بقیه که سرخاک عزیزاشون میان هم مثل من به خودشون میگن"کاش این گل ها رو وقتی زنده بود بهش میدادم " یا میپرسن از خودشون که " چرا وقتی زنده بود هر 5شنبه یا جمعه بهش سر نزدم و الان که زیر خاک دارم هر 5شنبه بهش سر میزنم؟"ما آدمای مرده پرستی نیستیم؟
نویسنده : بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 14:00
برچسب‌ها :

آخرای قسمت 3 واقعا غم انگیز شد :( ... یاد وقتی که مادرم رو از دست دادم افتادم و اشکم در اومد :(
ولی جالبه که این پیرزن تو همه سریالا هست و نقش یه مادربزرگ مهربون رو بازی میکنه :)

+ مردم همیشه فکر میکنن مرگ ازشون خیلی دور.. یه آینده خیلی دور که بلاخره به آدم میرسه..ولی هممون میدونیم که اون لحظه زودتر از چیزی که فکرشو کنیم بهمون میرسه...

#The midnight Studio

نویسنده : بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 14:00
برچسب‌ها :
هنوزم‌فکر‌میکنم نصف بیشتر مشکلاتمون سر این که شهری که باید زندگی کنیم‌، نمیکنیم...دوری و فاصله از محل کار داره خستم‌ کرده...دوری باشگاهش از خونه و مسائلی که پیش میاد داره سر این دوری...خستم کرده...داشتم‌‌فکر میکردم اگه اون شهری که باید زندگي میکردیم، ۵شنبه جای ۱ ساعت یخ زدن و گشنه موندن میتونستم تو خونه گرم و نرمم بشینم تا بیاد دنبالم...به این فکر میکنم اگه اونجا زندگي میکردیم دیگه انقد سر باشگاه رفتنش‌به مشکل نمیخوردیم...لازم نبود هر هفته یه سری ادم خسته کننده رو تحمل کنم چون میخواد بره باشگاه و منم چون دوست دارم یکمی بیشتر بخوابم و صبح دیرتر برم سرکار اونجا بمونم....صبح دیرتر سرکار میرفتم و دیرتر برمیگشتم... لازم نبود ۶ بلند شم و هر روز ۵ ساعت تو راه و ترافيک و متروی‌پر از ویروس و ....باشم و با ماسک زدن خفه بشم...درست نمیگم؟
نویسنده : بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 20:01
برچسب‌ها :

از نظر روحي احتیاج داشتم باهات صحبت کنم مامان...بهت زنگ زدم اما گفت مشترک مورد نظر خاموش می‌باشد... و قطع شد... یادم افتاد حالا ديگه حتی نمیتونم باهات صحبت کنم...

نویسنده : بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 20:01
برچسب‌ها :

حوصله اسباب کشی مجدد رو ندارم اما واقعا این‌نیم سال ۵ ساعت هر روز تو مترو و ترافیک موندن هم خستم کرده و نمیتونم اینطوری ام ادامه بدم...
نویسنده : بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 13 فروردين 1403 ساعت: 20:01
برچسب‌ها :
این داستان...همینکه فکر میکنی دیگه چیزی برای غر زدن توی وبت‌ نمونده‌؟ همکار
نویسنده : بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 14:43
برچسب‌ها :
یکی نیست بگه الان چی عایدت شد با این همه حرص خوردن؟ جز تنگی نفس گرفتن و خرد کردن اعصابت...اصلا چرا وقتی گفت حضوری بخریم نگفتی بیخیال وقتی میدونستی نمیخواد اونقدرا هزینه کنه و مشخص بود تهش میخواد با یه تیکه جنس بدردنخور سرو تهش هم بیاره...تهش رفتی و گفت از 2 و خورده شروع میشه و دست از پا درازتر برگشتید... اصلا مگه من گفتم اون پولشو بده؟... فقط باعث شد مچ پامم به فنا بره... اصلا همينطوری سرش انداخته پایین میره.... اصلا مهم نیست من پشتشم یا نه.. یه چند لحظه بخاطر تنگی نفسم وایسادم ولی دیدم اصلا متوجه نشد و همینطوری میرفت :(آخرش چی شد؟ برگشت گفت خب با پول خودت میخواستی بخری میخریدی چرا به من گفتی؟ خب مگه تو نبودی میگفتی نخررررر و با من مشورت کن... اگه این که کل وسایل خونه رو خودم میگیرم دیگه... چه نیازی به حضور گرم و پر مهر تو هست؟ سر تلفن نگفتی مشورت کن باهام ؟ :/ میز عسلی همین نبود؟ :/+ باز اینبار برگشته میگه منظورم گشتن مجازی بود :/ خب چشم نخوری اونو که خودم میتونستم.... و گشتم اونو پیدا کردم ولی به لطف حضورت و کش دادن ماجرا اونم نه خریدی نه گذاشتی من بخرم و موجودیش تموم شد
نویسنده : بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت: 6:08
برچسب‌ها :
وقتی گفتم سینک عوض کنیم اصرار داشت که نههه ما سال دیگه میرسم از اینجا و فلان:/ یعنی کلا سر هرچی خواستم عوض کنم همین حرف زد و کلی حرص خوردم سرش.... بعد برگشته امشب میگه خب نمیتونیم بریم... به همین راحتی؟ بعد تازه وقتی میگم چرا نذاشتی پس سینک دو قلو کنم و همین 2 ساعت پیش گفتم میخوام با هزینه خودم درای کابینت رو عوض کنم و ام دی اف سفید بزنم.. گفتی خرج الکی نکنیم و میخوایم بریم دیگه دلمون نمیاد بریم... و هرکار خواستم بکنم هی گفتی واجب نیست اون واجب نیست و میخوایم بریم و کلی حرصم دراوردی... بعد با لحن تمسخر میگه آره اذیت شدی این چندماه با سینک یه قلو:/.... فقط همین؟ کلی حرص و جوشم دادی سر هرچیزی... :/ خدا شاهده همه چی خونه رو میکوبم میسازم... با هزینه خودش تا دفعه دیگه منو مسخره نکنه:/... انگار مسخرشم.... :/ قبل ازدواج گفت فلان‌جا ... بعد گفت فلان جا ( جای خوب اون شهر) خونه آشنا هست .. بعدش دیدیم پولی واسش نمیمونه وسیله بخره... نشد رفتیم شهر همسایه و از این شهر تا اون شهری که قرار بود زندگی کنیم خدا شاهده من هر روز 5 ساعت تو راهم.. ولی بعدش گفت سال دیگه میریم میریمممم گفتم یه ساعت تحمل میکنم... گرچه هربارم گفتم نمیشه سال دیگه بریم با این وضعیت قسط و... واقع بین باش.. باز میگفت... همین یه ساعت پیش گفت سال دیگه بریم... بعد میگه من منظورم جای پایین شهر اون شهر بود:/ اقااااا چی میگی؟
نویسنده : بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 11:59
برچسب‌ها :